شنبه 94 بهمن 17 , ساعت 8:38 صبح
به نام خدا روزی از روزها یکی آمد کهنگاهش ستاره باران بود به طلوعی دوباره می مانست خنده اش خنده بهاران بود ابرها را ز شهر ما بردند همه جا باز آفتابی شد ساحل از شوق خویش را گم کرد خواب دریا دوباره آبی شد ...
نوشته شده توسط محمدرضاسلطانی محمدی | نظرات دیگران [ نظر]